نویسنده: قرآن و عترت |
پنج شنبه 85 آذر 16 ساعت 5:10 عصر
|
|
الهى ! دیده از دیدار جمال لذت می برد و دل از لقاى ذوالجمال. الهى ! انسان را قسطاس مستقیم آفریدهاى افسوس که ما در میزان طغیان کردهایم. الهى ! شکرت که نعمت صفت ایثارم بخشیدى. الهى ! نعمت ارشادم عطا فرمودهاى توفیق شکر آن را هم مرحمت فرما. الهى ! عروج به ملکوت بدون خروج از ناسوت چگونه میسر گردد " یا مَن بِیَده مَلَکوُتُ کُلِّ شىء خُذ بِیَدى. " الهى ! به سوى تو آمدم به حق خودت مرا به من بر مگردان. الهى ! اگر بخواهم شرمسارم و اگر نخواهم گرفتار. الهى ! ظاهر که اینقدر زیبا است باطن چگونه است. الهى ! آخرِ خودت را در حق ما اول بفرما ، که آخرین شفاعت را " اَرحَم الراحِمین " فرماید. الهى ! دل بى حضور چشم بى نور است ، نه این صورت ببیند و نه آن معنى. الهى ! فرزانه تر از دیوانه تو کیست. الهى ! دولت فقرم را مزید گردان. الهى ! شکرت که فهمیدم که نفهمیدم. الهى ! گریه زبان کودک بى زبان است ، آنچه خواهد از گریه تحصیل مىکند . از کودکى راه کسب را به ما یاد دادهاى ، قابل کاهل را از کامل مکمل چه حاصل. الهى ! یک شوریده جهانى را می شوراند؛ این شوخ دیده را شوریده تر کن. الهی ! نبودم و خلعت وجودم بخشیدهاى ، خفته بودم و نعمت بیداریم عطا کردهاى ، تشنه بودم و آب حیاتم چشاندهاى ، متفرق بودم و کسوت جمعم پوشاندهاى ، توفیق دوام در صلاتم هم مرحمت بفرما که " اَلـَّذینَ هُم علَى صَلوتِهِم دائموُن " کامروا هستند. الهى ! مصلى کجا و مناجى کجا ؛ تالى فرقان کجا و اهل قرآن کجا ؛ خنک آنکه مصلى مناجى و تالى فرقان و اهل قرآن است. الهى ! رعارف را با عرفان چه کار ، عاشق معشوق بیند نه این و آن. الهى ! توانگران را به دیدن خانه خواندهاى و درویشانرا بدیدار خداوند خانه ؛ آنان سنگ و گل دارند ، و اینان جان و دل ، آنان سرگرم در صورت اند و اینان محو در معنى ؛ خوشا آن توانگرى که درویش است
نویسنده: قرآن و عترت |
دوشنبه 85 آذر 6 ساعت 1:56 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
بسم الله الرحمن الرحیم طاعات و عباداتتون قبول باشه منظورم ماه رمضان نیست عبادات همین ماه رو میگم و همیشه... نمی دونم چرا رسمه فقط ماه رمضان این رو میگن مثل اینکه ماههای دیگه عبادتی نیست همون طور که بعضیا فقط ماه رمضان نماز و روزه دارن! ماه رمضان هم گذشت مثل همه ی فرصتها که میگذره نمیشه انتظار داشت که همیشه ماه رمضان باشه اما میشه انتظار داشت که همیشه رمضانی باشیم راستی مگر خدای رجب با شعبان با رمضان با خدای ماههای دیگه فرق داره؟ خدا که همون خداست پس چرا خدارو در این سه ماه مخصوصا ماه رمضان یه جور متفاوت از ماههای دیگه معرفی میکنن مثلا در مورد رحمت خدا در این ماه خدا که همیشه در رحمتش به سوی گناهکارترینها هم بازه ... یا من سبقت رحمته غضبه درسته بعضی شرایط مثل محیط و ... در معنویات تاثیر داره اما خیلی وقتها کسی تو اپارتمانهای نیویورک رو به پنجره میشینه و از خدا می نویسه و دیگر هیچ و کسی هم در حرم امام رضا پناه بر خدا گناه میکنه پس به این چیزها هم نیست آیت الله امجد :
نویسنده: قرآن و عترت |
چهارشنبه 85 آبان 17 ساعت 4:3 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
"الهی ! غریبم و ذکر تو" غریب و من با ذکر تو " الف گرفته ام . زیرا غریب با غریب الف می گیرد "... بر فراز کوه ایستاده ام . باران پیوسته و آهسته می بارد و با توده های غلیظ مه در انبوه سبز درختانِ دور در هم می آمیزد . آنجا که سبز و خاکستری در هم پیچیده اند . ابرها آرام آرام پائین می آیند ، پائین تر از کوه و چون چتری بر سر درّه می نشینند . هوس راه رفتن روی ابرها در سرم قوّت می گیرد . این لحظه ، همان لحظه ی نابی است که مرا با جاودانگی پیوند می دهد . " مه و باران " این تابلوی با شکوه خالق زیبای طبیعت ، چتر طاووس خیالم را می گشاید . حالا من قاصدکی شده ام در سرزمینی غریب که با حرکات پیوسته ی باران به این سو و آن سو به دنبال سرپناهی پا در جاده ی وهم انگیز تابلو می گذارم . جاده ای که انتهایش معلوم نیست . می خواهم بدانم آخر راه کجاست ؟ به پیش می روم . چقدر راه باریکه های فرعی زیادند ! اولی را رها می کنم ، امّا نه . حسّ کنجکاوی امانم نمی دهد . تا پایم را در آن می گذارم ، قطرات سیاه باران به شکل کلماتی بر سرم می بارند ، خودخواهی یا چیزی شبیه این . نه نمی خواهم ، این راه نه . پریشان می دوم و خود را به میان جاده ی اصلی می کشانم . می ترسم و هر چه پیش می روم متوحش تر می شوم . انگار نفس هایم با مه یکی شده اند . آخر چقدر جاده ، چقدر راه ؟ این همه برای چیست ؟ اکنون دیگر باران نمی بارد بلکه این کلماتند که پژواک صدائی مهیب ، مرا به هر یک از این راه باریکه ها می خوانند : بیا ، بیا اینجا جاده ی نفرت ، جاده ی کینه ، جاده ی دوروئی – نمی دانم چرا این راه ، در نظرم از بقیه پهن تر می آید ؟ اصلا جای پاها در این جاده چقدر زیاد است ! و باز هم راه ، راه حرص ، راه غرور ، راه دروغ ، این طرف و آن طرف راه های فرعی ، نه تمام شدنی نیستند . سرم گیج می رود . پاهایم کرخت شده . سردم است . پس کی این جاده تمام می شود ؟ نمی دانم چقدر در " راه " دویده ام امّا همه اش آنی را می ماند . پس آخر دنیا کجاست ، چرا کسی جوابم را نمی دهد ؟ ! مثل اینکه چیزی به چشمم می آید شبیه آدمهائی سفید پوش که به سرعت باد ، وارد دهلیزی از نور" می شوند . اینها به کجا می روند ؟ یعنی آخر دنیا اینجاست ؟ چرا خوب نمی بینم !. مه و باران نمی گذارد . می خواهم بروم امّا گوئی پاهایم به زمین چسبیده اند . خدای " من ! اینجا چقدر جاذبه زیاد است ؟ ! پس آنها چه کرده اند که چنین سبکبال می روند ؟ لحظه ای کسی"... را می بینم ، نورانی تر از هر چه ؛ هست . برایم دستی تکان می دهد و مرا به سوی خویش می خواند . حالا اشکهایم با باران یکی شده . زبانم بند آمده ، می خواهم چیزی بگویم که قطره های سفید باران هر یک کلمه ای می شوند و بر سرم فرو می ریزند : یا الله " ، یا رحمن ، یا رحیم ، یا هو " ، یا ودود " ، یا کریم ، یا حبیب ، یا قهاّر ، یا عزیز ، یا ... و من زیر باران کلمات ، خیسِ خیس می شوم ... . . . سر امید فرو آرم و روی عجز به درگاه نیاز تا مگری ناز نگاه آن یگانه " ، شرمسارم کند ... التماس دعا یا علی "
نویسنده: قرآن و عترت |
چهارشنبه 85 آبان 17 ساعت 4:3 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|